لب سا حل کنار برکه ی اشک همانجا که تو تنگ غروب آنجا نشستی نگاهم ته دریا
بین موجها پی تو می گشت.
به خیالم میان هر موج شفاف تو هستی.
به سویم می آمدی مثل عقابی.
نگاه نا امید تاب می خورد در جست و جویت.
به دورترین نقطه هستی.
همان جایی که دریا بوسه می زد آسمان را در آن نقطه که هردو یکرنگ و یکدل دور از پستی به ناگه تو را دیدم.
مثال یک جور بهشتی.
غرورت,هیبتت,خدایت خلق کرده با تر دستی.قلبم از جا در آمد.
درونم به پا شد تند بادی به سویت پریدم که ناگه تو از جا جستی و قلب مرا شکستی.